فصل شانزدهم : پایان پاییز
چند ساعت بعد که مشیر هم رسید و من کمی آرام شدم ، بر بدن بی جان مادرم نماز خواندیم.
سپس مادرم را بردیم به قبرستان بقیع و آنجا به خاک سپردیم. کنار انبوهی از انسان هایی که روزی آرزو ها داشتند و هیچ گاه فکر نمیکردند که خودشان هم باید این سفر را به پایان برسانند.