پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

فصل دهم : رفقای فهّام

چند روزی از اومدن پیامبر گذشته . جای خوابمون شده سقف مسجد , حرف نداره , خیلی جای خوبیه . صبح ها با صدای اذان بلال بیدار میشیم . بلال قبلا برده بوده ولی وقتی پیامبر تو مکه ظهور میکنن , پنهانی اسلام میاره تا بت پرست ها و اربابش امیه متوجه نشن ولی یه روز وقتی اومد کنار کعبه , بت پرست ها اونجا نشسته بودن . ولی بلال اونا رو ندید . وقتی کنار بت ها رسید خوب اونا رو تماشا کرد و گفت : شگفتا از مردم بدبختی که این مجسمه های بی روح رو میپرستن که ازشون هیچ کاری ساخته نیست . بعد آب دهان روی اونها انداخت و با صدای بلند گفت : به راستی پرستش کنندگان شما در ضرر و زیانن .

 اینجا بود که مشرکان متوجه اسلام آوردن این برده ی سیاه شدن و شکنجه های بلال شروع شد . به طوری که برهنه به بیابون میبردنش و روی سنگ های داغ مینداختنش رو زمین , سنگ بزرگ روی سینش میذاشتن به طوری که نفس کشیدنش به سختی بود . بهش میگفتن : بگو به خدای محمد کافر شدم . ولی بلال جز اسم خدا چیزی از دهانش خارج نمیشد تا اینکه قبل از شهادت توسط ابوبکر آزاد میشه و به مسلمونا میپیونده .

 اون اولین کسی بوده که اذان میگه . جریان اینطوری بوده که جبرئیل فرشته ی بزرگ و مقرب خدا که مسئول صحبت با پیامبران و آوردن حرف خدا بود به پیامبر که درود خدا بر او و اصحاب و فرزندانش باد نازل میشه و جملات اذان رو میگه . این در حالی بوده که پیامبر سر بر بالین علی که درود خدا بر او باد داشتن .

 وقتی نزول اذان تموم میشه پیامبر از علی میپرسن : شنیدی ؟

علی پاسخ داد : بله .

پیامبر میپرسن : آیا حفظ کردی ؟

علی جواب میده : بله . سپس پیامبر فرمودن : بلال رو حاضر کن و اذان رو بهش یاد بده . امیرالمومنین علی هم اذان رو به بلال آموزش دادن و بلال میشه اولین موذن اسلام .

اینها رو تو این چند روزه از مشیر و چند تا حیوون دیگه یاد گرفتیم . فهّام معمولا داخل مسجد میشینه و به پیامبر نگاه میکنه و تو این حال اصلا حرف نمیزنه . من هم سعی میکنم اطلاعاتم رو زیاد کنم .

خب دیگه حوصلم سر رفت برم یه دوری بزنم .

از روی سقف مسجد بلند میشم تا برم سمت باغ های اطراف مدینه که دیدم تو یه کوچه دو تا کره الاغ دارن با هم بحث میکنن .

 میرم کنارشون میشینم و میپرسم : قضیه چیه ؟ به منم بگین .

یکیشون که قد بلند و پشم قهوه ای رنگی داشت بهم میگه : ما دو تا داداشیم هیچ کدومم تو غدیر خم نبودیم . الآن بحثمون اینه که جمله پیامبر که فرمودن علی نسبت به من به منزله ی هارون به موسی است یعنی چی !؟

یکم فکر کردم و گفتم : خب ببینید این یعنی علی نسبت به پیامبر به منزله ی هارون به موسی است . اگه سوال دیگه ای هم دارین بگین که جواب بدم .

وقتی جوابم رو میشنون یکیشون با عصبانیت ازم میپرسه : قیافه من شبیه چیه ؟

منم جواب میدم : خب شبیه الاغه دیگه ! این چه سوالیه ؟! بیخود نیست اینقدر حرف براتون درست میکنن دیگه !

خب ، الآن دارم از دستشون فرار میکنم و روی همون سقف مسجد قایم شدم . به ما اصلا نیومده بریم بگردیم.

مشیر میاد طرفم و میگه : قضیه چیه ؟ دو تا الاغ رو جلوی مسجد دیدم که میگفتن مسخرشون کردی و بعد فرار کردی ؟

جواب میدم : چی شده ؟ من؟! نه بابا سوال پرسیدن , جواب دادم .

  مشیر میپرسه : خب سوالشون چی بود ؟ تو چی جواب دادی ؟

جریان رو که تعریف میکنم , مشیر شروع میکنه به خندیدن و بعدش دلیل عصبانیت اونا رو توضیح میده که اونا اشتباهی فکرکردن داری مسخره شون میکنی .

بعدش هم میگه : حالا بیا بریم پیششون , قضیه حل شه .

با ترس و لرز پشت سرش راه میافتم به سمت بچه الاغ ها .

 تا من رو میبینن . یکیشون که کوچیکتر بود به مشیر میگه : اوناهاش همون لک لک سفیدس .

تو دلم میگم مگه لک لک سیاه هم داریم ! اما اگه این رو بهش بگم ماجرا دوباره شروع میشه , به خاطر همین سکوت میکنم .

مشیر میره نزدیکشون میشینه و میگه : این بنده خدا تازه با اسلام آشنا شده و نیتی نداشته . منظور شما رو هم متوجه نشده . شما ها هم زود قضاوت نکنین و اینجوری عصبانی نشین .

میرم کنار مشیر میشینم و میگم : الاغ های عزیز معذرت میخوام .

الاغ کوچیکه هم میگه : مخلص داش لک لک , شما هم ما رو ببخشین نباید اینجوری رفتار میکردیم .

بعد مشیر میگه : خب بذارین جواب سوالتون رو بدم . موقعی که حضرت موسی علیه السلام رفتن به کوه طور تا الواح تورات رو از خدا بگیرن , برادرشون حضرت هارون علیه السلام رو به جانشینی خودشون بین مردم قرار دادن و همواره حضرت هارون علیه السلام جانشین اون حضرت بودن .

در ضمن حضرت هارون دو پسر داشت به نام های شبر و شبیر , به همین دلیل علی علیه السلام هم اسم فرزندانش رو به دستور خدا گذاشتن حسن و حسین که معنای عربی اسامی فرزندان هارون علیه السلام بود . در ضمن پیامبر یه موضوعی رو در ادامه حدیث بهش تاکید میکنن که یعنی هر نسبت و مقامی بین آن دو پیامبر بود بین من و علی هم برقرار است جز اینکه بعد از من پیامبری نیست . یعنی علی علیه السلام برادر , وصی و جانشین پیامبر هستن و دستوراتشون بر همه مخلوقات از انسان و اجنه گرفته تا گیاهان و جمادات واجبه و ایشون بر همه صاحب اختیار و امام هستن .

الاغ قد بلند میگه : عجب , یادم باشه بعدا بشینیم در مورد خیلی چیزا صحبت کنیم . نمیدونستم تو این یه جمله اینهمه موضوع هست که دونستنش هم لازمه .

گرم صحبت بودیم که یه دفعه الاغ کوچیکتر داد میزنه : به به ! داش فهّام هم که رسید , فهّام بیا اینجا داداش داریم اختلاط میکنیم با آقا مشیر و این آقا لک لک تازه وارد .

یه نگاهی میکنم , میبینم فهّامه که داره میاد به سمت ما . چشمام از تعجب چهار تا میشه .

 ازالاغ میپرسم : چی ؟! فهّام ؟! مگه شما همدیگرو میشناسین ؟!

الاغ هم با لهجه الاغیش جواب میده : بله ! معلومه که میشناسیم , دیروز بعد نماز صبح با هم آشنا شدیم و کلی با هم اختلاط داشتیم . نکنه اون داداشی که میگفت شمایین ؟!!!

تو دلم میگم این بچه چقدر سریع رفیق پیدا کرد , به الاغ جواب میدم : اگه اجازه بفرمایید بله , ایشون برادر حقیر هستن .

الاغ دماغشو میکشه بالا و جواب میده : جدا ؟! شرمنده زودتر نشناختمتون , سنتون از چهره معلوم نبود, فهّام کلی از شما تعریف میکرد , واقعا شرمنده .

یه لبخند رضایتی به الاغ میزنم و میگم : خواهش میکنم , اشکالی نداره .

فهّام میرسه و میاد کنارم میشینه و اول به من , بعدش به بقیه سلام میده , بعد از جواب سلام بهش

 میگم : داشتیم با دوستای جدیدت صحبت میکردیم . رفقیای خون گرمی داری .

فهّام یه مقدار خجالت میکشه و جواب میده : بله , دیروز بعد از نماز تو کوچه با هم آشنا شدیم .

بعد از یه لبخند با محبت بهش میگم : آفرین , خوشحالم که تونستی رفیق های جدید پیدا کنی .

رو به سه تاشون میگم : امیدوارم دوستای خوبی برا هم باشین .

 مشیر که تا الآن ساکت بود میاد جلو و میگه : مومنین برادر همدیگن , سعی کنین نسبت با هم مهربون باشین و تو سختی ها به هم کمک کنین .

صدای شیرین بلال صحبتمون رو قطع میکنه و همه به سمت مسجد میریم , هر چند الاغ ها مثل آدما نماز نمیخونن ولی موقع نماز میان کنار مسجد و از دیدن نماز پیامبر و علی و باقی مسلمونا لذت میبرن . ولی ما که تشنه ی دیدن صورت چون ماه پیامبر و علی هستیم به داخل مسجد میریم و روی ستون های مسجد نماز میخونیم . خدا میدونه چه لذتی داره دیدن پیامبر و علی که درود خدا بر اون ها باد اون هم موقع نماز ، تازه وقتی بهشون اقتدا کنی و نماز جماعت بخونی .

ندای بشتابید به سوی بهترین عمل بلال گوشم رو پر میکنه . واقعا این عین حقیقته و نماز بهترین عمله .

با خودم زمزمه میکنم :

 

حی علی الصلاه

حی علی فلاح

حی علی خیر العمل

الله اکبر الله اکبر

لا اله الا الله

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">