پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

فصل هفتم رمان پرواز در عرش (سفر اول) : مسجد پیامبر

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۵۲ ب.ظ

 فصل هفتم : مسجد پیامبر

شنقل از مشیر میپرسه : شما گفتین معنای این ذکر اینه که صاحب هر توانایی و قدرتی خداست , درسته ؟

مشیر جواب میده : بله

شنقل به حرفش ادامه میده : پس اگه من دروغی بگم یا اشتباهی انجام بدم گردن خداست ؟!


مشیر جواب میده : نه این اشتباهه , خدا به تو توانایی این رو داده که حرف راست بزنی یا دروغ بگی . این توانایی رو داده که کار درست انجام بدی یا اشتباه . خدا توانایی حرف زدن به تو داده ولی این تویی که انتخاب میکنی چیکار کنی , خدا به تو قدرت انتخاب داده و به تو اختیار داده که هر کاری که در توانت باشه رو انتخاب کنی ولی این که کدوم رو انتخاب کنی با خودته . متوجه شدی ؟

شنقل هم میگه : ممنون متوجه شدم .

رو به شنقل میکنم : من که از حرفاتون چیز خاصی متوجه نشدم بعدا برام توضیح بده که چی بود ما هم یه چیزی یاد بگیریم .

شنقل لبخندی میزنه و میگه : چشم , چشم .       

به دور دست نگاهی میکنم : خانه های کوچیک و زیادی رو میبینم . بالآخره رسیدیم مدینه .

شنقل نگاهی بهم میکنه و میگه : هانی میبینی این شهر پیامبره , چقدر راه زیاد بود ولی خب رسیدیم

هرچی نزدیک تر میشیم شهر واضح تر میشه , خانه های ساده و چند کوه در اطراف شهر و درختان نخل و انگور که در اطراف شهر بسیار دیده میشن , شهر خیلی خلوته , غالب مردم به حج رفتن .

دیگه کوچه های مدینه هم معلومه و مهمتر از همه مسجد پیامبر در عین سادگی , زیبا و آرامش بخش , دیوار هایی از خشت و گل و سقفی از شاخه های درخت خرما . الآن بالای خونه های مردمیم , مسجد رو مشیر نشونمون داد .

مشیر نفس عمیقی میکشه و میره سمت مسجد و روی سقفش میشینه . ما هم همون جا روی شاخه های خرما میشینیم , از گوشه سقف داخل میشه و به ما میگه : بیاین دنبالم.

داخل مسجد میشیم , مسلمونا اینجا نماز میخونن , الآن فهمیدم اون کار هایی که مسلم و پدربزرگش انجام میدادن نمازه که مسلمونا روزی پنج بار انجامش میدن . چند تا بچه دارن تو مسجد بازی میکنن و چند تا پیرمرد گوشه کنار مسجدن و نماز میخونن , زمین مسجد خاکیه و بعضی جاهاش پارچه هایی رو زمین انداختن , چند تا ستون هم اطراف دیده میشه که سقف مسجد رو اوناست , البته ستون ها , تنه های درخت نخلن که به عنوان ستون استفاده میشه .

مشیر به شنقل میگه : نگاه کن اون ستون رو به اون میگن حنانه بیاین بشینین تا براتون قضیش رو تعریف کنم .

کنارش روی خاک میشینیم وقتی به اون تنه نخل نگاه میکنم دلم میگیره , نمیدونم چرا ولی غربت خاصی بهم دست میده .

مشیر شروع به صحبت میکنه : پیامبر هر موقع میخواستن تو مسجد برای مردم صحبت کنن به این درخت خشکیده تکیه میزدن ولی وقتی جمعیت زیاد شد بعضی ها به پیامبر گفتن منبری بسازیم تا موقع صحبت بر روی آن بنشینید تا همه شما رو ببینن .

پیامبر هم اجازه دادن , اولین روزی که پیامبر برای خطبه خواندن رفتن , وقتی وارد مسجد شدن جمعیت رو شکافتن و از کنار ستون رد شده و به سمت منبر رفتن . وقتی پیامبر بر روی منبر دو پله ای مسجد نشستن , همه ساکت شدن تا پیامبر شروع به صحبت کنن و توجه همه به سمت پیامبر بود .

ناگهان صدای ناله ای شبیه به ناله ی شتر مادری که فرزندش رو از دست داده در مسجد پیچید و مردم نیز از اون صدا به گریه افتادن , خیلی عجیب بود صدا از یک انسان یا حیوان نبود بلکه صدا از درخت نخلی بلند شده بود که پیامبر مدت ها به اون تکیه میدادن ولی الآن ازش جدا شدن  . درخت همینطور ناله میزد و مردم اون را میشنیدن تا پیامبر به کنارش رسید و اون رو در آغوش گرفت و درخت آرام شد. پیامبر به مردم گفت : اگه این درخت رو در آغوش نمیگرفتم , تا قیامت همینطور ناله میزد .

بعد از آن پیامبر دستور دادن درخت رو از زمین بکنن و مثل یک انسان در زمین دفن کنند .

مشیر نفس عمیقی میکشه و میگه : اون روز یه تکه چوب از فراق پیامبر ناله زد ولی بعضی مردم روز غدیر ... هیچی فراموشش کنین . اون درخت دفن شد تا روز قیامت به صورت حقیقی زنده بشه و از خیلی آدما بالاتر باشه . اما کی متوجه این چیزا میشه ؟!

فکر کنم موضوعی مشیر رو نارحت کرده و روحش رو آزار میده اما نمیخواد حرفی بزنه .

یک در بسته گوشه مسجد نظرم رو جلب میکنه , وقتی نگاهش میکنم حال خاصی بهم دست میده , احساس عجیبیه اما نمیدونم چرا یاد مادرم افتادم , احساس میکنم مادرم اینجا بوده , خیلی برام آشناست .

از مشیر میپرسم : این در به کجا باز میشه ؟

لبخند رضایتی رو لبای مشیر نقش میبنده و میگه : این در خونه ی دختر پیامبره که مقامش از تمام زنان عالم بالا تره .

شنقل با تعجب میپرسه : یعنی از همه زن ها مقامشون بالا تره ؟!! حتی از کسانی که در گذشته بودن و حتی از کسانی که در آینده به دنیا میان ؟! آخه چجوری ؟!

مشیر میره کنار در و در رو میبوسه , بعد میگه : اینجا بوسه گاه فرشتگانه , اون خانم در حقیقت زنی بهشتیه که به شکل انسان در زمین زندگی میکنه یادمه یه بار پیامبر گفتن خداوند با خشم فاطمه به خشم میاد و با خشنودی فاطمه هم خشنود میشه و دخترم فاطمه در روز قیامت بسیاری از مردم رو شفاعت میکنه و خدا به خواست فاطمه بسیاری از اهل جهنم بهشتی میشن و همانا نور او از نور خداست و او برتر از آسمان ها و زمینه .

ببین شنقل جان خیلی از مردم وقتی این حرف ها رو میشنون قبول نمیکنن و شاید توی دلشون بخندن اما اونا خیلی چیزا رو نمیدونن ولی در روز قیامت همه چیز مشخص میشه .

 بریم کمی تو شهر بگردیم .

ما هم به دنبال مشیر از گوشه سقف مسجد به بیرون میریم ...


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">