پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

فصل سیزدهم رمان پرواز در عرش (سفر دوم) : غدیر خم

دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۳۰ ق.ظ

فصل سیزدهم : غدیر خم

هوا خیلی گرمه ، هرچند مدینه هم خیلی خنک نبود ولی هرچی به مکه نزدیک تر میشیم حرارت هوا بیشتر میشه ، آفتاب مستقیم میتابه و ذره ای ابر هم تو آسمون نیست .

از مشیر میپرسم : چقدر مونده ؟ خیلی گرمه !!

جواب میده : تقریبا وسط راهیم ، الآن نزدیک غدیر خم داریم میشیم .

با خودم میگم چرا پیامبر تو این گرما صحبت کردن اصلا مگه لازم بوده جانشینی علی گفته شه ؟!     بلند میگم : مشیر چرا پیامبر تو این صحرای داغ اومدن صحبت کردن ، خب موضوع رو تو مکه میگفتن یا اصلا به چند نفر میگفتن تا کم کم همه متوجه میشدن دیگه . چون تا اونجایی که من متوجه شدم خلافت و امامت علی بعد از پیامبر خیلی موضوع عجیبی نیست و راحت میشه فهمید کی جانشین باید باشه . آخه بار ها و بار ها پیامبر این موضوع رو به شکل های مختلف گفتن . حتی برای جنگ تبوک علی موند مدینه به عنوان جانشین پیامبر  ؟!!

مشیر آهی میکشه و سرعتش رو کم میکنه تا نزدیکم بشه بعدش جواب میده : یادته از هارون براتون گفتم که برادر حضرت موسی بودن و جانشینشون ؟

جواب میدم : آره یادمه ، اصلا همین قضیه برای اثبات جانشینی امیرالمومنین کافیه دیگه ؟!

مشیر زیر نوکش حرف هایی میزنه که نمیفهمم چی میگه بعد با صدای بلند به حرفش ادامه میده : راستش من همه ی جریان رو براتون نگفتم تا ناراحت نشین ، اصلا بیا فرود بیایم ، اینجوری نمیشه حرف زد . کمی جلو تر غدیر خمه .

مدت کوتاهی پرواز میکنیم تا میرسیم به یه برکه ی آب با چند تا درخت قدیمی دور و برش و همینطور هوای گرم . مشیر کنار برکه فرود میاد و میگه : اینجا غدیره ، وضو بگیر که نماز رو بخونیم . بعد نماز صحبت میکنیم .

پرم رو داخل آب میکنم و بعدش کمی آب میخورم ، آب گرمیه ولی تو این گرما نجات بخشه . تو آسمون موقع پرواز چون باد میخورد بهمون گرما قابل تحمل بود ولی الآن خیلی بیشتر احساس میشه ، وضو میگیرم تا نماز ظهر و عصر رو بخونیم .

بعد نماز ، مشیر یه نگاهی به صحرا میکنه و میگه : چند روز پیش اینجا پر از آدم بود حدود صد و بیست هزار نفر ، خب بگذریم ...

یک دفعه مشیر ساکت شد و آروم گفت : هانی روی اون درخت یه شاهین خوابیده . بدون هیچ صدایی سریع باید از اینجا بریم .

جواب میدم : چی ؟ شاهین؟!

به پشت سرم نگاه میکنم و میبینم یه شاهین بزرگ با پرهای قهوه ای و یه منقار تیز و درشت روی یه شاخه نزدیک من خوابیده .

 به خاطر همین شروع میکنم به جیغ زدن و داد میزنم : کمک ، کمک، یه شاهین اینجاست .

مشیر با التماس میگه : نه نه ! وای !! بیدار شد ، هانی فرار کن .

دوباره از ترس داد میزنم : وای ، بیدار شد !

مشیر میپره سمت من و با پرش منو پرت میکنه روی زمین که درجا میبینم شاهین بالای سرمه . مشیر از پایین نوکش رو فرو میکنه تو شیکم شاهین و گاز میره . شاهین زخمی میشه و میره عقب تا دوباره حمله کنه ولی نه به من بلکه به مشیر .

مشیر داد میزنه : تو فرار کن ، من جلوشو میگیرم . شاهین میره سمت مشیر و با چنگالاش پرتش میکنه به سمت درخت .

مشیر میفته روی زمین ، تکون نمیتونه بخوره . از رو زمین بلند میشم برم سمت شاهین که مشیر با صدای ضعیف میگه : نه فرار کن ! فهّام بهت نیاز داره .

به مشیر توجهی نمیکنم و میرم به سمت شاهین . شاهین با پرش منو میکوبه به زمین .

تو دلم این ذکر رو میخونم ، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم . بعد پر هام رو باز میکنم و حمله میکنم به سمت شاهین و داد میزنم : یا علی !

شاهین منقارش رو باز میکنه تا گردنم رو گاز بگیره که نوک درازم میره تو حلقش و داخل دهنش رو پاره میکنه . سریع نوکم رو میکشم بیرون . شاهین میافته روم و من هم میافتم روی زمین . نگاهی به شاهین میندازم ، تکون نمیخوره و از توی دهنش خون روی زمین میریزه . میرم سمت مشیر ، با این که بدنش ضربه دیده ولی خدا رو شکر جاییش نشکسته .

مشیر لبخندی میزنه و نفس نفس زنان میگه : خدا رو شکر زنده موندیم . واقعا کارت عالی بود . وقتی رفتی سمتش مطمئن شدم جفتمون کشته میشیم ولی خدا رحم کرد . حالا پاشو زود بریم تا خانوادش نرسیدن .

با این که بدن جفتمون به شدت ضربه دیده ولی اینجا نباید بمونیم . مشیر پرواز میکنه و من هم پشت سرش از روی زمین بلند میشم .

مشیر بهم میگه : اگه اون دو ذکر رو نمیگفتی الآن ما به جای اون شاهین روی زمین بودیم .

به مشیر میگم : اما من فقط یه ذکر گفتم . دومیش چیه ؟

مشیر خندش میگره و میگه : گرم نبرد بودی حواست به یا علی گفتنت نبود . خدا میدونه این کلمه چه معجزه ها میکنه . بگذریم ، کمی جلو تر که به یه جای امنی رسیدیم فرود میایم .

***

بعد از مدت کوتاهی پرواز مشیر میگه : بریم کنار اون تخته سنگ استراحت کنیم .

فرود میایم کنار یه تخته سنگ و مشیر شروع به صحبت میکنه : وقتی حضرت موسی علیه السلام دعوت شدن به کوه طور تا لوح های تورات رو بگیرن ، حضرت هارون علیه السلام رو به عنوان جانشین در بین بنی اسرائیل باقی گذاشتن و به همه هم گفتن که تو این سی روز که من نیستم برادرم هارون به جای من میمونه و از دستوراتش پیروی کنید و مبادا از راه خدا برگردید .

حضرت هارون رفتن به کوه طور و خداوند ده روز به این سی روز که موسی علیه السلام قول داده بودن اضافه کرد و این شد امتحانی برای بنی اسرائیل .

وقتی سی روز تمام شد و موسی علیه السلام برنگشت ، فردی به اسم سامری گوساله ای از طلا ساخت و با اون مردم رو فریب داد که موسی رفت و ما خدایی نداریم پس این رو بپرستیم . هر چی هم حضرت هارون گفتن این توطئه ی شیطانه و خدا داره امتحانتون میکنه ، گوش ندادن و نزدیک بود حضرت هارون رو به قتل برسونن . اونا به هارون علیه السلام گفتن : ما همواره گوساله میپرستیم تا موسی بازگرده .

در کوه طور خدا به موسی گفت : چرا اینقدر برای اومدن به کوه طور عجله کردی و قومت رو رها کردی؟

موسی جواب داد : این برای رضای تو بود تا خشنود شوی ، اون ها دنباله رو من هستن و از من تبعیت میکنن .

خدا گفت : ای موسی به راستی که ما قومت را پس از اومدن تو امتحان کردیم و سامری اونها رو فریب داد .

وقتی حضرت موسی فهمیدن که فقط به خاطر ده روز تاخیر قومش بت پرست شدن با عصبانیت شدید و ناراحتی بر میگردن به سوی بنی اسرائیل و وقتی به مردم میرسن میگن : مگه خدا به شما وعده ی آوردن تورات رو نداد ؟ این ده روز خیلی زیاد بود یا میخواستین خدا عذابتون کنه ؟؟!!

مردم گفتن : ما با اراده ی خودمون گمراه نشدیم بلکه سامری و اطرافیانش به ما اجبار کردن و گفتن این گوساله خدای شما و موسی بود و هست که موسی این رو فراموش کرد .

هانی جان مردم بنی اسرائیل فقط بهونه ی الکی میآوردن چون حضرت هارون رو رها کردن و به خاطر دنیاشون به سامری روی آوردن و همشون کافر شدن .

 هارون میتونست بجنگه و سامری رو بکشه ولی این موجب تفرقه میشد . میترسم این اتفاق واسه مسلمونا هم بیفته و علی رو رها کنن . فقط با این تفاوت که پیامبر بعد از فوتشون برنمیگردن و علی برای همیشه تنها میمونه .

مشیر نفس عمیقی میکشه و میگه : خدا خودش رحم کنه .

توی دلم میگم خدایا خودت نجاتمون بده ، نکنه فتنه های بنی اسرائیل برای ما هم رخ بده .

یاد این آیه قرآن میافتم :

ﺇهدِنَا الصِرَاطَ المُستَقیم * صِراطَ الّذینَ أنعَمتَ عَلَیهِم

که یعنی خدایا ما رو به راه راست هدایت کن . راه کسانی که بهشون نعمت دادی

یادمه شتر پیامبر میگفت : این نعمت یعنی نعمت ولایت خدا ، یعنی ولایت و اطاعت از علی امیرالمومنین علیه السلام که همون اطاعت از خداست .

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">