پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

فصل دوازدهم : خدا بهترین نگهداره

 

هانی میدونی زادگاه پیامبر کجاست ؟

این صدای مشیره که نمیدونم چرا نصفه شبی بیدار شده . آروم با چشمای بسته و صدای خواب آلود جواب میدم : من فقط میدونم که الآن وقته خوابه و خوابم میاد . بگیر بخواب فردا در موردش صحبت میکنیم .

مشیر میاد بالا سرم و میگه : نصفه شب چیه ؟! پاشو , وقت نماز صبحه . بلند شو , الآن اذان رو میگن . پاشوو ...

با همون چشمای بسته میشینم و جواب میدم : نصفه شبی نماز صبح میخونن ؟! بخواب خسته ای ! هذیون میگی داداش .

فهّام میاد کنارش و میگه : نصفه شب نیست , الآن دم صبحه , پاشو نماز صبح بخونیم .

جواب میدم : تسلیم , مثل این که من بعد باید نصفه شب ها نماز بخونیم . خب بریم وضو بگیریم که بیایم نماز بخونیم . آخ پرم . فکر کنم به یه مشت و مال نیاز دارم .

وقتی میخوام از پشت بوم مسجد بیام پایین ، حواسم نبود از روی دیوار میافتم کف زمین . خب این هم مشت و مال صبح گاهی .

***

بعد نماز مشیر رو میکنه بهم : امروز من باید برم مکه , مکه شهریه که پیامبر توش متولد شدن و شهریه که خانه کعبه توشه .

فهّام صبر میکنه تا جمله مشیر تموم شه , بعدش میپرسه : کعبه کیه که خونش تو مکه است ؟!

مشیر لبخندی میزنه : کعبه فرد خاصی نیست . کعبه عبادتگاه انسان ها از زمان اولین انسانه و جایی که مسلمون ها به سمتش نماز میخونن .

فهّام خندش میگیره و میگه : آهان ! پس این کعبه همون کعبه ی خودمونه .

سه تایی خندمون میگیره و بعدش میپرسم : خب حالا سفر به این کعبه ی خودمون چند روز طول میکشه ؟

مشیر میگه : دو تا سه روز , البته ان شاء الله .

فهّام با تعجب میپرسه : چی ؟ دو تا سه روز ؟ خیلی زیاده ! ما تازه رسیدیم مدینه , من نمیتونم این همه مدت از پیامبر جدا شم .

کمی فکر میکنم و از مشیر میپرسم : به نظرت لازمه کسی همراهت باشه ؟

مشیر بعد یه مکث کوتاه جواب میده : من خیلی به این فکر نمیکنم که یه نفر باهام باشه . موضوعی که تو فکرمه اینه که خیلی چیزا تو مکه وجود داره که باید بشناسین . مخصوصا به قول فهّام همین کعبه ی خودمون . بعضی چیزا رو باید دید تا درکش کرد .

نگاهی به فهّام میکنم و به این فکر میکنم که آیا فهّام میتونه تنهایی تو مدینه بمونه !؟ چون رفتن به مکه برای شناخت اسلام لازمه اما فهّام هم سن کمی داره و شاید به یه هفته نرسه که پرواز کردن یاد گرفته باشه !

 تو همین فکر بودم که فهّام میگه : برادر جان میخواین شما به مکه برین . من هم میمونم مدینه کنار پیامبر ؟ نظرتون چیه ؟

وقتی به این فکر میکنم که بمونه کنار پیامبر نگرانیم خیلی کم میشه چون میسپرمش به خالق خودش .

مشیر میگه : نگران نباش آق داداش , یکی از آیات قرآن اینه :

* قَالَ هَل ءَامَنُکُم عَلیه إلا کَمَا ﺃمِنتُکُم‏ علی ﺃخیه مِن قَبلُ فَاللهُ خَیرٌ حافظًا وَ هُو أرحَمُ الرحِمِینَ *

که یعنی ...

 * گفت : آیا همانگونه که شما را پیش از این نسبت به برادرش امین پنداشتم , درباره ی او هم امین بپندارم ؟!! پس خدا بهترین نگهبانان و مهربان ترین مهربانان است *

فهّام میپرسه : این یعنی چی ؟

مشیر یه لبخندی میزنه و جواب میده : این آیه در مورد یکی از پیغمبرانه که فرزنداش , یکی از برادراشون رو میبرن به بیابون و میندازنش تو چاه . چون بهش حسودی میکردن و بعد ها وقتی میخواستن تنها فرزندی که با اون فرزند گم شده از مادر هم برادر بود رو سر یه جریانی از خونه بیرون ببرن ، پدرشون گفت بهتون اعتماد نمیکنم بلکه خدا بهترین نگهدار و محافظه . البته اون برادر گمشده خودش پیامبر شد و بعد ها به پیش پدرش برمیگرده .

 مشیر رو به من میکنه و میپرسه : خب هانی , بریم ؟

فهّام رو در آغوش میگیرم و تو گوشش میگم : سپردمت به خدا , مراقب خودت باش .

رو به مشیر میکنم و میگم : بریم داداش .

و اینجا اولین سفرم رو بدون حضور فهّام به سمت مکه شروع میکنم .

این بخش از آیه رو تو دلم میگم و تا دلم آروم میشه ، از تو آسمون با فهّام دوباره خداحافظی میکنم .

 

* فَاللهُ خَیرٌ حافظًا وَ هُو أرحَمُ الرحِمِینَ*

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">