پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

پرواز در عرش

سامانه فرهنگی آموزشی پرواز در عرش

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین شاه محمدی» ثبت شده است

۲۷خرداد

برنامه ضمیر مشترک در اقدامی ارزش مند در بستر شبکه سه سیما اقدام به تولید و انتشار گزارشی پیرامون فعالیت های مردم نهاد نمود.


ما نیز یکی از قسمت های این برنامه که مصاحبه ای با مدیر سامانه پرواز در عرش که یکی از اعضای مجمع علمی نخبگان میباشد را جهت مشاهده و دانلود قرار دادیم


جهت مشاهده و دانلود فیلم به ادامه مطلب مراجعه فرماییید :


۲۷خرداد

فصل هشتم : خداحافظ شنقل


امروز روز دومیه که ما تو مدینه­ ایم , مردم میگن فردا کاروان حجاج به مدینه میرسه , یعنی کاروان پیامبر . شب قبل رو روی سقف مسجد به صبح رسوندیم , لای شاخه های نخل جای خوبی واسه خوابیدنه , همش تو فکر اینم که چهره پیامبر چه شکلیه , اما چهره که مهم نیست مهم اخلاق و رفتار ایشونه , باید سعی کنیم مثل ایشون باشیم , شنقل دیشب خوابش نبرد و همش تو فکر دیدن پیامبر بود .

راستی شنقل کو؟ داد میزنم : شنقل , شنقل !

۲۱خرداد

 فصل هفتم : مسجد پیامبر

شنقل از مشیر میپرسه : شما گفتین معنای این ذکر اینه که صاحب هر توانایی و قدرتی خداست , درسته ؟

مشیر جواب میده : بله

شنقل به حرفش ادامه میده : پس اگه من دروغی بگم یا اشتباهی انجام بدم گردن خداست ؟!


۲۱خرداد

فصل ششم : آخرین سفر او

زمان زیادی از خداحافظی با اون شتر نگذشته ,تو تموم مسیر فکرم مشغول بود به اتفاق هایی که تا الآن برامون افتاد , به این که تا چند روز پیش تنها کاری که تو زندگی انجام میدادم خوردن ماهی های ساحل بود و تمرین پرواز شنقل . هیچ هدفی هم برای زندگی نداشتم و فقط زندگی میکردم اما تو این چند روزه همه چی عوض شده , برادرم که تا چند روز پیش بزرگترین آرزوش پرواز بود الآن من رو از دام های شیطون نجات میده , راستی چرا ؟ چرا شیطون تا همین چند روز پیش هیچ کاری باهامون نداشت ولی الآن تمام سعیش رو میکنه که ما به این سفر ادامه ندیم , مگه تو مدینه چه خبره ؟ مگه پیامبر چه چیزی قراره به ما بدن ؟


۲۱خرداد

فصل پنجم : لطف

از اول صبح از خونه ی اون پیرمرد و مسلم خارج شدیم زمان زیادی نگذشته اما تقریبا از کوهستان خارج شدیم و کم کم هوا داره گرم میشه . تمام وجودم شده محبت پیامبر و از این تعجب میکنم چطور یک نفر رو ندیدم ولی اینقدر دوسش دارم . مسیر رو از اون پرنده ها پرسیدیم گفتن اگه درست مسیر رو برین تا قبل از غروب میرسین .


۱۹خرداد

فصل چهارم : مسلم


با صدای چند پرنده از خواب بیدار میشم , هوا روشن شده , دیشب نتونستم خیلی دقت کنم . یه کلبه کوچیکه وسط دره چون از پنجره تنها کوه معلومه , توی کلبه فقط یک میز کوچک وسط گذاشته شده و هر چهار طرف پنجره داره , که کنار یکی از پنجره ها در و روبروی در هم اجاق آتیشه که توش پر هیزمه . کنارش هم هیزم های خاموش روی زمینه . به شنقل نگاهی میکنم , تبش بهتر شده ولی هنوز باید استراحت کنه . یادم میافته که دیشب اون پیرمرد و پسر بچه که الآن هیچ کدوم اینجا نیستن , داشتن درمورد این حرف میزدن که چند روزه غذا ندارن , با خودم میگم باید یه جوری کمکشون کنم .